بسم الله
میان دل ز عشقش لاله باغیست
بحمدالله که قلبم مست ساقیست
بساط گریه را آماده سازید
که چند شب تا محرم وقت باقیست...
پ.ن
بوی حرم می اید ...
التماس دعا ...
بسم الله
میان دل ز عشقش لاله باغیست
بحمدالله که قلبم مست ساقیست
بساط گریه را آماده سازید
که چند شب تا محرم وقت باقیست...
پ.ن
بوی حرم می اید ...
التماس دعا ...
بسم رب الحسین ...
کل ارض کربلاء،
پس ما رایت الا جمیلا..
کربلا خانه ماست
والحق
هیچ کجا خانه آدم نمی شود..
اقا جانم میدانم که ...
کل ارض کربلا،
پس همه جا میهمان توییم
همه..
و چه میهمانی خوبیست
اگر قدرش را بدانیم ...
کربلا هم اگر نرفته ای،
کربلایی باش!
حتی اگر ساکن شامی ...
ما را به کربلا بردند؛
تا بدانیم هنوز به ما امیدی هست..
برای ادم شدنمان ....
کربلا می روی اگر،
هر آن چه داری ببر!
نداری ات را می گویم..
اقا جانم امدم با تمام دارا و ندار هایم
و فقط تشکری کوتاه بابت پذیرشم ...
قسمتی از کتاب بقائی
حلال نوشت :
تا چند روز دیگر انشااللــــــــــــ ه
تمام ارزوه ــــــــــــــــــــــ ایم
خدایـــــــــا شکرت ...
و در نهایت حلالــــــــــــــــــ یت ....
این هم از قوانین بی نظیر شهر عشق :
دل اگر لایق شد ...
سر را میستانند ...
انان که در راه او کشته میشوند
به کوی او میرسند ...
انان که به خیال خود زنده میمانند
در راه میمانند ...
در فرهنگ عشق
((سر دادن)) ترجمان ((دل دادن)) است ...
در واژه عقل ...
((سر دادن)) ...؟
بالت اگر شکسته است غمت مباد !
شهادت که بال نمیخواهد ...
بال را پس از شهادت میدهند.نه پیش از ان...
....
چه زیباست الفبای شهادت ...!
و چه زیباست درس های دلدادگی ...
راستی اموزگار تو کیست ؟
اموزگار تو کیست که اینگونه درس اسمانی شدن را به تو می اموزد؟
این نجوای کیست که گوش اسمان ها را پر از لحظه های بی تو بودن کرده است؟
صدای بالهای فرشتگان در فضا پیچیده ...
وقت رفتن است ...
اما دخترم تو بعد ها بنویس ..!
" بابای من می اید "...
اکنون سالهاست که زمان امتحان روزگار رسیده ...
اما دخترک ...!
هنوز برگه های دفتر زندگیش پر از خالیست ...
دست های کوچک دخترک را گرفتم و برایش نوشتم ...:
" ب ـ ا ـ ب ـ ا "
دخترک باز هم شروع کرد..
مادر !...
اینجا کجای دنیاست که از خاک ان بوی غربت می اید ؟
چشم های منتظر تو چرا اینگونه به اسمان مینگرد ... ؟
افتاب سوزان اینجا خبر از چه چیزی میدهد ؟
دست های لرزان مادر با دخترک چه میگفت ... !؟
دخترم بنویس :
" بابای من می اید "
اری ...! دخترک روزی با همان دست های کوچکش در خاک های فکه نوشت :
" بابای من امد "
وقت تمام است برگه ها بالا ... !
پ.ن
/ ـ درد و دل یکی از دوستانم با پدر شهیدش ...
// ـ چی جوری میخوایم جواب اینها رو اون دنیا بدیم ؟؟
// ـ" خ" و "م" و "ی" و "ن" و " ی" در خمینی و خامنه ای مشترک است یعنی من هر وقت
مینویسم "خامنه ای " در دل خود " خمینی " هم دارد .اما خامنه ای یک "الف" و " ها "
از خمینی بیشتر دارد که روی هم میشود " اه "
این " اه" ولله نشان میدهد خامنه ای از خمینی مظلوم تر است ما اجازه نمیدیم " اه " نایب روح الله
به سینه چاه گره بخورد ....
اقا جانم تا لحظه اخر باهاتیم
... فقط یک اشاره ...
شبــی گذشت، مثل شبهای پیـــش و پــــس ،
و ما باز، در خیــــال پرواز، سر بر بالش پر دادیم.
ارزویمــــان خواب بــال بود، که خواب چشمانــمان را ربود.
چنان عمیق در چاه بی پایان امال خفتـــیم که
نه بانگ(( حـــی علـــی الفـــلاح)) اذان را شنیدیم،
نه طنین ((جاهـــدوا فــــی الله)) جهاد را...
و ناگاه، به کابــــوس شرم از خواب پریدیم،
وااای... باز هم شهادتـــــمان قضا شد...
بقائیـ۹۰
رفتند و نزدیک تر از همیشه کنار ما ماندند
و تازه فهمیدیم چقدر تنهایند
چقدر از خود دوریم ...!
میگویند:" جایشان خالیست "
من نمیفهمم ... !
مگر در نظام تکوین جایی خالی است ؟
انان در او غرق شدند
ما در خودمان
انان نشان اویند
ما در پی نشان
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم
غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند
بقائی ــ۹۰
چنین اموختم :
هر که در فنایش ـ نیست تر
در بقایش ـ هست تر است
نماندن شرط ماندن است ...
من هم مثل پدرم ...
دعا میکنم دعای فرزندم اجابت شود
و دعای فرزندش ...
و فرزند فرزندش ...
....و .....
انگاه که میگویند ..
"بابی انتـــ و امـــی یا حـــســـیـــن "
شهادت چشم نمیخواهد ...
دیدن میخواهد ...
....که....
یار اگــر دیدنی اســتـــ بی دیده باید دیــد....
شاهد بیاورم . بقایی
وقتی از کنار خاکهای غریبانه و سوت و کورت در غروب جمعه می گذشتم یاد غریبی مولایم در صحرا و
بیابان افتادم.
شلمچه ای نبض پایداری با کدامین قلم تو را نوشتند که نامت چنین بر بلندای کوه های استقامت ثبت
شده .
وقتی به خود امدم دیدم در میان فانوس های سبز در تاریکی شب قدم بر میدارم انگار که قطعه ای از
بهشت از اسمان بر روی زمین خاکی افتاده تا قدمگاه رزمندگان کربلای ۵ باشد. وقتی در راه بازگشت به
اطرافم نگاه میکرم با چشمان خود می دیدم جوانانی را که سر بر خاکت گذاشتند و بر خاکت بوسه
میزدند.با چشمان خود مشاهده میکردم عشاقت بر پهنای صورت میگریند و به یاد کربلا و شهدایش بر
سینه میزنند.
دیگر نمیتوانم تکرار لحظه های بی تو بودن را در کنم
... تا کی ...؟
تا کی باید در این بیابان های غربت به دنبال ردپایی از تو بگردم ؟ و با چشمانی خالی از امیدهای دیروز
به اسمان پر ستاره ی شب های تو خیره شوم ؟
برایم دعا کن ...
عمریست که نجوای دلم اهنگ ناسازگاری دنیایت را مینوازد و خسته با پلاکی بی نشان به دنبال قطعه
از بهشت میگردد ...
اری شلمچه... تو برایم دعا کن !
تا فقط .. بایستم .. وبا صدای نمناک شبانه ام بنویسم...
(( من دگر تنها نیستم ... فقط تنها منتظرم ...))
ویژه نامه راهیان نور ــ ۱۳۹۰
فاطمه معمای حل ناشدنی جامعه بشری است
فاطمه مادر تمام خوبیهاست.
فاطمه موهبت بزرگ خدا به تاریخ بشریت است...
فاطمه چشمه سار حکمت و دانش است و گنجینه ی حیا و عفاف...
فاطمه نمونه ی بودن است و الگوی یک زن مسلمان
آنان که در پی چگونه زیستن اند سرمشقشان این بانوی بی همتاست...
فاطمه دختر رسالت و همسر ولایت و مادر امامت...
فاطمه آنکه دامان پاکش پرورنده ی گهرهای عصمت است...
فاطمه سیمای ملکوتیش مایه ی مباهات فرشتگان و ملائکه ی الهی است...
فاطمه فاطمه است ...
پ.ن
التماستون میکنم دعامون کنید تو ای ایام ....
هر جا رفتید یاد ما هم باشید ...
دعاتون میکنم ...
یا علی ...
ارام قدم بردار ! اینجا قتلگاه است ...
و تو چه میدانی که در دل این رمل های تفتیده چه میگذرد ؟ یاد کن از اوینی .. از دوربینش ..از قلمش ..
راه رفتنت سخت شده روی این رمل های داغ...خودت را می کشانی دیگر ؟
لب هایت خشک شده از فرط عطش ؟
انگار کن که میخواستی هشت تا ا چهارده کیلومتر این رمل ها را پای پیاده طی کنی وتجهیزات
دوازده کیلویی نظامی و قطعات چهل کیلویی پل را هم به همراه داشتی !!!
فکه قتلگاه است ... بچه ها ۳ روز در حصر دشمن مقاومت کردند! دیگر نه اب مانده بود نه غذا ..دست اخر
هم قتل عام...
فکه کربلاست هرچند که تو پیروزی اش را نبینی ...
من مي دانم بابا دو بخش است ...
، يك بخش در صحراي سوزان كربلا...
و يك بخش بر سر نيزه...
امّا فقط بابا مي داند كه عمو چند بخش است؟!...
اَلسَّلامُ عَلَي الحُسَينِ(ع)
وَ عَلَي عليِّ ابن الحُسَين(ع)
وَ عَلَي زَينَبِ الحُسَينِ(ع)
وَ عَلَي عبّاسِ الحُسَينِ(ع)
وَ عَلي اَصحَابِ الحُسَينِ(ع)
و عَلي رُقَيَّه بِنتُ الحُسَين(ع)
پ.ن
*دل مرده ام......
قبول
ولی ای مسیح من!
یک جمعه هم زیارت اهل قبور کن...
*اربعین اقامون نزدیکه ...
التماس دعا از همتون
خدایا نجاتش بده .....
خدایا به حق همین ماه محرم و صفر ...
خدایا به جوونیش رحم کن ...
میدونم واسه تو کاری نداره نجات یه جوونی که هر روز داره زجر میکشه ....
خدایااااااااااااااااااااااا ....
به خدا دیگه خسته شدم ... خدایاااا ... خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
بابا میشنوی صدامو ؟؟؟؟ اگه میشنوی پس چرا حواب نمیدی ؟؟؟؟؟؟؟؟
بابا یه نیم نگاه هم به خواسته این بنده گناه کارت بنداز ....
میدونم لایق این نیستم که حتی بخوام صدات کنم ولی اینم میدونم که تو انقدر بخشنده و مهربانی که
بازم منو بخشیدی ....
خدایا ... خدا جون فقط اینبار و صدامو بشنو ....
ازت خواهش میکنم .... بهت التماس میکنم ...
چقدر اشک ؟ چقدر غصه ؟ چقدر شکسته شدن یه مادر و ادم ببینه و خرد نشه ... اشک نریزه .. غصه نخوره ؟؟؟
چقدر ؟؟؟؟؟ تو بگو چقدر ؟؟؟؟؟؟؟
بابا مادره خوب ... توروخدا به دادش برس .... گریه ها و زجه هاشو بشنو ... خدایاااا
منم دیگه خسته شدم ....
فقط تویی که میتونی به دادش برسی ....
نجاتش بده خدا جون ...
نجاتش بده ....
أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَكْشِفُ السُّوءَ
أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَكْشِفُ السُّوءَ
أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَكْشِفُ السُّوءَ
پ.ن
مادرمون هم وقتی بین در و دیوار شد این دعا رو خوند ....
خیلی جواب میده .. به خدا خیلی جواب میده من خودم خیلیا رو دیدم که با همین جمله شفا گرفتن اما
نمیدونم چرا جوون ما ...
بچه ها ! برادرا ! خواهرا ! به خدا چیزه سنگینی نمیخوام ازتون ... امیدومون اول از همه به خداست و
بعد ...
ازتون خواهش میکنم ... بعد از نمازتون این جمله رو واسه شفای جوونی که داره عذاب میکشه
بخونید ...
ا ل ت م ا س د ع ا د ا ر م ا ز ت ک ت ک ت و ن ....
بسم الله
فقط ۶ روز دیگه باقی مونده ...
نمی خوای به کاروان بپیوندی ؟؟؟؟
زود باش ... قافله داره حرکت میکنه ....
چیزی نمونده ....
السلام علیک یا ابا عبدالله
گفتم : ميشنوی كه چه آهنگ حزينی دارد ؟!
گفت : آری . . . . است كه ميخواند.
گفتم : نه، صدای قافله را ميگويم، دوكوهه كه دارد دور ميشود.
گفت : دور نمیشود، دارد گم ميشود.
گفتم : من نميگذارم كه صدای زنگ قافله دوكوهه توی دالان گوشهايم گم شود.
گفت : گم میشود، دير يا زود.
گفتم : هنوز صدايش را ميشنوم، انگار كه زنده است.
گفت : اين انعكاس دور صدائیست كه سالها مرده است .
گفتم : من جا ماندهام، . . . بايد بروم . . . قافله دوكوهه دارد میرود.
گفت : میرود نه، بگو رفت.
گفتم : هوای آن روزها رو كردم . . . . هوای دوكوهه !
گفت : اصحاب كهف شدهاي و سكه بی وقت میخواهی ؟!
گفت : سال دو هزار و ... را گذرانديم، دوره دلدادگی به خاطرهها گذشت، از اينترنت حرف بزن.
گفتم : سي دی براي گنجاندن شبهای دو كوهه سرد است. من نمیتوانم حاج همت را با آن همه
گفت : ديروزها تمام شد، با تمام دو كوههها و حاج همتها.
گفتم : دو كوههها و حاج همتها و باكریها كه تمام نمیشوند.
گفت : شعار نده، به خيابان شهرت نگاه كن، آنها را ميبينی ؟
گفتم : نه، هيچ كدامشان را . . .
گفت : رنگی از باكری میبينی ؟
گفتم : نه، انگار هيچ کس هم رنگ او نيست.
گفت : رد حاج همت را چه؟ جای پايش را توی همه دود و غبار پيدا ميكني ؟
گفتم : نه، انگار . . . .
گفت : نه، انگار . . . مطمئن باش كه راه آنها گم شده است.
گفت : چشمها را بايد شست، جور ديگه بايد ديد.
گفتم : راست میگويم. من آن قافله را، من جا ماندهام . . .
گفت : جنگ تمام شد، دروازه شهادت را بستهاند. چفتش را هم انداختهاند .
گفتم : شهادت را با زخم و تير نمیدهند، خيلیها شهيد شدهاند پيش از آنكه بميرند.
گفت : باور كن از دو كوهه تنها اسم و خاطرهاش مانده.
گفت : اينجا تهران است، دو كوهه نيست. بايد مراقب باشی چه ميگويی و چه ميكنی.
گفتم : من همه جا را دو كوهه ميبينم، اما ...
«« چه حيف كه تهران دو كوهه قشنگی نيست »»
جبهه سرزمين صداقت بود...اينجاپر از مين حسادت!!
جبهه زمين جوانمردي بود...اينجاجوانمردي بر زمين ميخورد!!
اینجا کسی نمی داند، تکه های پیکر محمد نوبخت را درون گونی برای خانواده اش فرستاده بودند!!!
گويي که به خاک آسمان ميدادي
اي شهرهي آسمان هفتم، چه غريب
آن شب به دل شلمچه جان ميدادي
پ.ن
التماس دعا دارم از همه همسنگریا ...
ببخشید بابت تاخیرم ... از همه عزیزانی که تو این مدت بهم سر زدن ممنونم ... قول میدم سر فرصت
جبران کنم ...
حاج حسین دوشنبه تولدته ... این تبریک و از منه حقیر قبول کن ...
چقدر دلم از اینجا و ادماش گرفته ...
" اللهم عجل لولیک الفرج "
شلمچه روایتی است از خاک تا افلاک ...
حکایت آنان که چون مرغان سبکبال به زیبایی در طلوع شهادت پریدند .
بوی شجاعت ، بوی شهامت ، بوی کربلا و بوی حماسه ، همه از شلمچه می آید ،
شلمچه آخرحماسه است.
|
هنوز هم می شود قطره های اشک را در خاک خشک و بی علف شلمچه پیدا کرد!
دعای شلمچه نشانه استجابت و غروب غریب شلمچه ، غربت بهترین یاران خمینی است و
شلمچه جایگاه مردان شیردل است.
شلمچه خلاصه عشق است و قطعه اي از بهشت ... |
اي شهيدان!
ما بعد از شما هيچ نكرديم!!!
لباس هاي خاكي تان را در ميدان هاي مين و لابه لاي سيم خاردارها رها كرديم،عهدمان را شكستيم و
دعاي عهد را فراموش كرديم،زمان ندبه و سمات را گم كرديم.
شربت هاي صلواتي را با نسيان بر زمين ريختيم و به عطش خنديديم.
بر تصاوير نوراني تان روي ديوارهاي شهر رنگ غفلت پاشيديم و پوستر تبليغاتي نصب كرديم.
تاول شيميايي را از ياد برديم و غيرت ها را به بهايي اندك فروختيم...
عشق را به بازي گرفتيم و از خونهايتان به راحتي گذشتيم...
اما باز هم اميدي هست!!!
آري ! تا ولايت هست هنوز اميد داريم.
هوا باراني است.
نميدانم چرا ياد تو افتادم.
ياد اشكهاي آخرين خداحافظيات كه در ميان پلكها پنهان شد.
يادت هست اين مادرت بود كه رويت را بوسيد و تو را از زير نورانيترينها رد كرد؟
يادت هست چند قدمي برداشتي و با يك نگاه ديگر به مادر از آن كوچه گذشتي؟
مادر ميدانست كه نبايد پشت سر مسافرش گريه كند؛ اما اشكها اين را نميفهميدند و بعد از رفتن تو،
باريدند.
آخرين نامهات را كه نوشتي، يادت هست؟
روبهرويت برهوتي از عشق بود و در نگاه تو اين زمين و آسمان بودند كه در يك نقطه به هم متصل
ميشدند؛
زمين خاكي و آسمان آبي.
آيا براي تو هم وصلي خواهد بود؟
روي آن تخته سنگ نشسته بودي و قلم را بيپروا حركت ميدادي.
در كنار تو لاله روييده بود. براي مادر چند شاخه چيده بودي.
آري!
آخرين نوشتهات هنوز با همان لالهها در كنار عكس تو روي طاقچه قديمي خانهاند. مادر هر روز به آنها
نگاه ميكند و با اشك دل به لالههاي تو آب ميدهد.
ميداني تا به امروز هنوز هيچ كس جرئت كنار زدن پرده دل مادر را نداشته است. تنها خاطرهاي كه در
كنج ذهنش اميد ديدار تو را ميدهد، آخرين لبخندت است وقتي كه از پيچ كوچه ميگذشتي و دستي كه
بالا بردي. مادر حالا ميفهمد كه تو ميخواستي بگويي «مسافر آسماني» اما فقط اشاره كرده بودي؛
بيهيچ حرفي.
ثانيههاي انتظار سالها بود كه ميگذشت تا اينكه صداي دستي لرزان روي زنگ در، قلب مادر را فشرد.
همسنگرت بود؛ يكي از آنها كه مانند تو مسافر آسمان بود، اما...
نگاهي به مادر كرد و سرش را در گريبان فرو برد.
شرم...، اشك...، لرز...، همه چيز از درون او موج ميزد. دست به جيب برد و پلاك نيمه سوخته تو را به
مادر داد؛ پلاكي كه با خون غسلش داده بودند، اما از تو چه خبري داشت؟... هيچ...
از آن به بعد، تنها سنگهايي كه روي آنها نوشته بودند «شهيد گمنام، فرزند روحالله» همدم روزهاي
تنهايي مادر شد
پ.ن
سلام ...
واقعا شرمنده همتون هستم ... توروخدا ببخشید اگه نتونستم بهتون سر بزنم ... واقعا وقت ندارم ...
ولی در اولین فرصت به همتون سر میزنم ..
حلالمون کنید رفقا ...
التماس دعا
یا علی
زبان حال مولاي غريب:
خواستم خنده كنم ماتم طاها نگذاشت...
خواستم گريه كنم طعنه اعدا نگذاشت...
خواستم داد دل فاطمه گيرم زعدو...
حكمت و مصلحت خالق يكتا نگذاشت...
آن زماني كه درِ خانه عدو آتش زد...
خواستم من بروم ام ابيها نگذاشت...
آن زماني كه گل و غنچه من پرپر شد ...
خواستم داد زنم ناله اسماء نگذاشت ...
ديدن ميخ در خانه مرا آتش زد ...
خواستم جان بدهم زينب كبري نگذاشت ...
دست از غسل كشيدم كه به من فرصت آه ...
صورت نيلي و آن سينه سينا نگذاشت ...
دشمنم خواست مرا جانب مسجد ببرد ...
تا نفس داشت در آن معركه زهرا نگذاشت ...
آن زمانيكه عدو فاطمه ام را مي زد ...
چاره اي صبر به من غير تماشا نگذاشت ...
سادات ( مسافر کربلا )
«بوي باروت» عطر سرمستي پرستوهاي زخمي است كه آسمان نگاهشان هميشه ارغواني است.
به اين خانه كه ميرسي، چون موسي دل به آتش بزن و پاهايت را به مهماني خارهاي بيابان ببر كه اين
خانه، سجدهگاه آسمانيهاست.
دلت را به گوشه چفيه گره بزن ودر كنج حرمخانه اين خاكها با دل آوارهات خلوت كن. اگر براي ديدن خودت
دلتنگ شدي، سري به سرهاي بيتن بزن و براي شنيدن توسل خشكيده بر لبهاي خاموش، خودت را
به گريههاي سنگر بسپار.
اينجا كنعان دلدادگي است. اين سرزمين بوي پيراهن يوسفهاي شهيد را براي روز مبادا در چشمان
غم گرفتهاش به امانت نگه داشته است.
از گوشه گوشه اين سرزمين، صداي «السلام عليك يا اباعبدالله» ميآيد. اگر خوب نگاه كني علمهاي
شكسته را خواهي ديد...
تو براي تازه شدن به هواي پاكي پناه بردهاي كه در آن عطر شقايقها و اقاقيهاي آسماني به هم
آميخته است.
اينجا سرزمين قلندر مرداني است كه تا آخر كوچههاي عرفان را با محبت زهرا رفتهاند. اينجا مرداني به
طواف خدا رفتهاند كه هشت فصل را در آغوش خدا بودهاند.
اينجا محراب عشق است. مظهر غرور زمين است. اينجا سرزمين فرشتگان است. اينجا
سرزمين خداست. آغاز عاشق شدن خدا، آغاز لبيك است.
اينجا شلمچه است. سرزمين زخم و مرهم...
سرزمين سنگرهاي خالي ...
سرزمين افق هاي باز ...
سرزمين عشق بازي با بينياز.
اينجا حرفي از «من» نيست و در دستان پينهبسته خاك، حرفي جز عشق نيست.
ماندهام كه بگويم: «شما اي خورشيدهاي معجزه، اين بار هم دستي تكان دهيد و براي دوباره جوانه
زدن لالهها راهي تازه روشن كنيد!»
.......
اي شلمچه بگو سرخي خورشيد سر زمينت از چيست؟مگر خورشيد را در تو سر بريدند كه
آسمانت به رنگ بركه هاي خون شهيدان است؟ مگر سروها را به خاكت كمر شكسته اند كه خاكت
آرامگاه نخل هاي نگون گشته است؟
اينجا شلمچه است!
اينجا كربلاست، صداي ما را از كنار علقمه ميشنويد.
هم اينك نهري است شرمنده از نهر بودنش. رودي است كه بيصدا ميخروشد تا صداي خروشش
تشنهكامان كربلا را نيازارد، شايد عطش را فراموش كنند.
اينجا بازواني است به خون غلطيده كه نشان پيروزي را در سرانگشتانش ميبينم.
كمي آن سوتر قتلگاه است.
بدني ميبينم بيسر، اما سرافراز و رگهايي كه مهربانانه خاك تشنه را از خون خويش سيراب ميكنند و
رود را باز هم شرمندهتر ميبينم.
اينجا كربلاست. صداي ما را از كنار فرات ميشنويد. صداي ما را از شلمچه ميشنويد. صداي ما را از
شلمچه ميشنويد. به يادماندنيترين كربلاهايش كربلاي چهار و پنج هستند. همانهايي كه «هفتاد و دو
تن»هاي بسياري به خود ديدند.
اينجا نبرد نيزه و شمشير نيست. اينجا ستيز تن و تانك است.
قصة شبهاي يلداي اينجا حكايت سرها و نيزهها نيست. روايت سرها و موشكهاست.
اينجا سر حسينها را با خنجر نميبرند. اينجا هر سري را موشكي حواله ميكنند.
اينجا اسبها بر بدن زخم زخم و صدچاك شهدا نميدوند. اينجا بر بدن هر شهيدي ردّي از تانكها است.
اينجا شلمچه است،
صداي ما را از جوار شهدا ميشنويد....
به نام او ... جگرم سوخت و سینهام همانند خانة خورشید میگداخت... اما... شنیدهام که برگهای درختان بهشتی وقتی که آرام، آرام میافتند اگر به روی چهرة «حور» بلغزند آن چهره خراشیده... آه... سوختم... " السلام علیک یا حوراء الانسیه " * یادش به خیر سپهر بود... ابوالفضل! میگفت: به جای افسوس که ای کاش... مدینه... کربلا... کوفه... شام... بیایید مثل آنها... که میگفتند: همة همت همة غیرت شجاعت مردانگی را فرامیخوانیم تا آخرین فرزند یاس تنها نماند راستی وقتی که سفر کردند پشت لباسشان را دیدم و باز هم سوختم... نوشته بود: «میروم تا انتقام...» * کجا بودیم؟ شلمچه؟ طلاییه؟ فکه... نمیدانم کجا بود! اما سحرگاه صدایی میآمد از قتلگاه! یا ربّ امّی به حق ... اشف صدر... و این بار زمین و زمان میسوختند... " یا صاحب الزمان ادرکنی " |
بسم رب الشهدا
سلام برسالار شهدا ،
سلام بر شهدا ،
سلام بر شهدای شرهانی ،
سلام بر سر زمین شرهانی ،
سلام بر ذره ذره خاک شرهانی که با خون و پوست و گوشت و استخوان
مقتدیهای حسین (ع) آمیخته شده .
سلام برپیکر شهدایی که هنوز در گوشه گوشه شرهانی آرام خفته اند .
سلام بر معراج شهدای شرهانی که هنوز پذیرای بهترین بندگان خداست .
شرهانی من چه بگویم با تو که تو با ناگفتنت مرا عاشق و شیدای خود کردی .
شرهانی تو شمیم کربلا داری . و مرا با این عطرت دیوانه کردی .
شرهانی تو هم خود به کربلا نزدیکی و هم خود کربلای دیگری .
شرهانی نمیدانم این چه سریست که تو هم خود غریب و گمنامی و هم اکثر
شهدای تو گمنام اند
همه آنها عبدالله فرزند روح الله هستند .
شرهانی تو هم مانند دوکوهه دلتنگی...
تو هم فریاد خاموش سر میدهی ...
شرهانی بعد از اتمام جنگ و رفتن رزمنده ها تو گوشه گیر شدی و از همه دل
بریدی به جر آنان که باقی مانده از فاقله شهدا بودند و دوست قدیمی تو .
شاید نمیخواهی رد پای شهدا از روی خاک تو پاک شود . شاید نمیخواهی حال و
هوای خراب با صفای باقی مانده از شهدا را از بین ببرد . آخر جای جای زمین تو
محل راز و نیاز و عروج شهیدان است .
شرهانی منم مثل تو بریده ام . منم از زمانه و آدمها و خانه و زر و برق دنیا بریده
ام . من مشتاق خاک و یک رنگی توام مشتاق رنگ خاکی توام . مشتاق صفا و
حال و هوای خوش تو و عطر کربلایت هستم
شرهانی من دلم را در معراجت جا گذاشتم ...
شرهانی مارا نیز بپذیر ...
اری ...
هنوز زمزمه شان در گوشم است ...
ان شب که در سجده خونینشان مهدی را صدا زدند
انان رفتند و مارا لیاقت رفتن نبود ...
عاشق کجا و عاشق نما کجااا ؟
بافتن کجا و یافتن کجا ؟
شنیدن کجا و دیدن کجا ؟
در اخرین دعای کمیلی که با هم خواندیم در اشکهایشان نشانه عشق بود
و در شوقشان نشانه شهادت ...
قطرات اشکشان ایینه ای بود شهید نما
کف خیس سنگر ... عطر خویش را مریون انهاست...
و جبهه در معنویت خویش و امداد روح عرفانی انهاست...
از نجوایشان معلوم بود ...مسافرند
از التهاب مناجاتشان روشن بود که مهاجراند و ...
و ما نیز شوق شهادت داشتیم اما ...
مارا سعادت نبود و به ان محضر راه ندادند
شاید هنوز به خلوص و اخلاص نرسیده بودیم ...
هر خانه ای مزار انهاست...
و هر دلی ارامگاه سرخ شهیدان ...
انان روزی خوران زنده درگاه خداوندند ...
********************************
پر می کشد به سوی شه کربلا شهید
جان می دهد برای رضا خدا شهید
بر کف گرفته جان و به لب سوره خلوص
ایثار می کند تن و جان بی ریا شهید
در راه حفظ حرمت ناموس و ملک دین
با شعله های آتش کین شد فدا شهید
در دشت گل نشسته و با خنده می دهد
ما راهیان راه خدا را صدا شهید ......
" جابراسدی شریف "
بسم الله
رفته بودم ســـــفری سوی دیار شهـــــدا که طوافی بکنم گرد مزار شهـــــــدا به امیدی که دل خسته هوایی بخورد متبرک شود از گرد و غبار شهـــــــدا هرچه زد خنجر احساس به سرچشمه عشق شرمگینم که نشد اشک نثار شهــــدا خشکی چشم عطش خورده ازآن است که من آبیاری نشد فصل بـــــــــهار شهـــــــدا دل سنگم که نشد شمع سوزد شب عشق کاش میشد که شود سنگ مزار شهــــدا آخــــــــــرین خط وصایای من این است که به خـــاکم بسپارید کنار شهــــــدا
یا علی مددی
|
پ.ن : شاعرش معلوم نیست کیه ...! |
بسمه تعالی
خیلی گشته بودیم،
نه پلاكى، نه كارتى، چیزى همراهش نبود، لباس فرم سپاه به تنش بود.
چیزى شبیه دكمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب كرد.
خوب كه دقت كردم، دیدم یك نگین عقیق است كه انگار جمله اى رویش حك شده.
خاك و گل ها را پاك كردم.
دیگر نیازى نبود دنبال پلاكش بگردیم. روى عقیق نوشته بود: «به یاد شهداى گمنام».
ندیدم آینه ای چون لباس خاکی ها
همان قبیله که بودند غرق پاکی ها
به عشق زنده شدن ،«عند ربهم»بودن
شده ست حاصل آنها زسینه چاکی ها
دلیل غربتشان،اهل خاک بودن ماست
نه بی مزار شدن ها ،نه بی پلاکی ها
به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند :
زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها !
پ.ن
اين دستنوشته يه دختر بچه است که تو يکي از بسته هاي مواد غذايي که برا رزمندگان ارسال شده بود، پيدا شده...
اگر خطش واضح نیست بگید تا خودم تایپش کنم ...
نمیدونم چی بگم ...
شهادت طفل ۳ ساله اربابمونو بهتون تسلیت میگم ...
من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
اینجا طلاییست !
اینجا همون جاس که دست حسین خرازی فرمانده پیروز لشکر ۱۴ از تنش جدا شد
اینجا همونجاییه که سر نازنین حاج محمد ابراهیم همت سردار خیبر از تنش جدا شد ...
اینجا همونجاییه که حاج مهدی باکری وقتی رد میشد شب عملیات دید جنازه برادرش حمید باکری افتاده
رد شد و رفت . هر چی فریاد زدن اقا مهدی جنازه حمید و برگردون گوش نکرد اخر در مقابل اصرار فرمانده
از پشت بیسیم جواب داد اخه اینایی که اینجا افتادن همشون حمید باکرین .
کدومشونو برگردونم ؟
اری اینجا بهشت خداست !
اینجا فقط مخصوص عاشقاس !
اگر تو هم مثل من عاشقی پس
یا علی !!!!